۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

شادی


پست قبلیم درباره این بود که چرا دیگه رنگ و بوی شادی در زندگیم وجود نداره و هر کاری می کنم بهش نمیرسم.....

یه ایمیلی داشتم هفته پیش که یه جورایی مربوط به همین حال من می شد ...خلاصشو برای شما دوستای گلم می گذارم:
اگر می‌خواهید انسان شادی باشید آیا تا به حال به این درك مهم رسیده‌اید كه برای شاد بودن خودتان، نباید دیگران را غمگین كنید و نباید شادی را از آنها بگیرید؟ ( خوب من که تا حالا برای رسیدن به شادی خودم کسی رو غمگین نکردم اصن چه معنی داره؟! ;-)  )




هر فردی نیازهای منحصر به خودش را برای شاد شدن دارد. به عبارت دیگر آنچه كه یك نفر را خوشحال می‌كند با عامل خوشحال شدن در فرد دیگر بسیار متفاوت است. به این ترتیب عامل شادی منحصر به خودتان را پیدا كرده و از اینكه فاكتور شاد كننده شما با دیگران فرق می‌كند هیچ نگران نباشید.( خوب منم به اون عوامل در پست قبلیم اشاره کردم ،مثلا برای من نقاشی کشیدن رقصیدن و.... بود که دیگه هیجان و شادی قبل رو برام نداشت  :-(   )



زندگی خود را طوری برنامه‌ریزی كنید كه به اهدافی كه معتقد هستید شما را شاد می‌كنند، دست پیدا كنید. وقتی به هدفتان می‌رسید بدون شك خلق و خوی شما تا حد زیادی بهبود پیدا می‌كند و برای رسیدن به هدف بعدی انگیزه بیشتری پیدا می‌كنید و در خود احساس ارزش می‌كنید و این حس حال شما را واقعا خوب می‌كند. ( هدف؟ قبلا اهداف زیادی برای زندگیم داشتم....اما الان هدفم یه زندگی خوب و مرفه با همسرم یه جای آرومه! هدف همسرم اینه که خیلی خوش هیکل بشه ...اونجوری که من براش بال بال می زنم ;-)  )

دوستان شاد بیابید و اطراف خود را از آدم‌های شاد و راضی پر كنید. بدیهی است كه احاطه شدن در میان افرادی كه افكار منفی دارند، شادی شما را در احساسات منفی خفه می‌كند. در واقع فكر منفی مثل عفونت احساس مثبت را می‌خورد و واگیردار است.( ندیدین جدیدا توو_ ام جی _ بعضیا نوشتن که آدمای افسرده و غمگین پی ام ندن  ;-)  ......... خوب حق دارن ولی نباید یادمون بره همه آدما توو لحضه هایی از زندگیشون غمگین و افسرده می شن!!! )

وقتی اشتباهی از شما سرمی‌زند به جای افسوس خوردن به دنبال راه‌حل بگردید. افراد شاد اجازه نمی‌دهند كه اشتباهات گذشته روحیه و حال خوب آنها را خراب كنند بلكه اندكی فكر می‌كنند و شرایط را مطابق میلشان تغییر می‌دهند. (درسته خوب!! :-)  )

هر روز چند دقیقه‌ای درباره كارها و فاكتورهایی كه شما را شاد می‌كنند، بیندیشید. این چند دقیقه تفكر به شما فرصت می‌دهد كه روی چیزهای مثبت در زندگی‌تان متمركز شوید و این كار باعث تداوم شادی شما می‌شود. ( آره ،فکر خوبیه! فکر کردن رو ایده های جدید هنری و عملی کردنشون تا حدی حالمو بهتر کرده!  :-)  )

نكته مهم دیگر این است كه هر روز یك كار خوب برای خودتان انجام دهید. مثلا یك ناهار خوشمزه بخورید، استخر بروید، یا فقط چند دقیقه به طور آگاهانه چهره خود را در وضعیت حال خوب نگه دارید. هر چند برخی مواقع لازم است جدی باشید اما در شرایط مناسب شوخی كردن و خندیدن را فراموش نكنید.( درسته..... واااای من که انقدر شوخی می کنم دوستام فکر می کنن واقعا آدم شوخیم...هوداد که همیشه میگه خدااااا نکشتت بعد قاه قاه می خنده  : دی ! فِرِدی هم میگه وااااای تو به درد برنامه های کارتون می خوری -حالا گاهیم انقدر جدیم علی می گه با صد من عسلم نمیشه خوردت،واقعاااااااا؟.......شاد کردن دله آدما برای من یه شادیه :-)   )

توجه به سلامتی یكی دیگر از فاكتورهای مهم شاد بودن است. اضافه وزن یا عدم دریافت مواد مغذی ضروری برای بدن می‌تواند تاثیر منفی روی خلق افراد داشته باشد. به علاوه ورزش كردن موجب آزاد شدن آندروفین در بدن می‌شود كه حاصل آن ایجاد احساس شادی است.( من که به طور منظم میرم باشگاه،ماشالا انقدر چشم چرونی می کنن مردا که! خودشون نا موووس ندارن مگه؟ علییییییییییییییییییییی کجایی؟ بیا کمکم پیشنهاد اینجا زیاده !! باید با یه دستم دمبل بزنم با یه دست دیگه پیشنهاد های آقایون وِرییییی خوشتیپ رو رد کنم!!ای بابا )

و بالاخره اینكه به شاد بودن و خرسندی اهمیت بدهید. كسانی كه به شاد بودن و شاد زیستن ارزش و بها نمی‌دهند در واقع به طور ناخودآگاهی با شاد بودن می‌جنگند. اگر لازم است هر روز به خودتان اهمیت شاد بودن را یادآوری كنید.( بله ... بله!)

اگرچه شادی را به سختی می‌توان تعریف كرد اما اكثر مردم خوب می‌دانند كه در چه مواقعی شاد و چه مواقعی غمگین هستند.(من که نفهمیدم چطوری حالم خوب شد!!! به قول یکی از نظر دهندگان پست قبلی،این حسم پریوده! دورش تموم میشه!....:-)    )





اگه واقعا بخوام بگم که چطور شادی دوباره ام رو به دست آوردم باید بگم که :
1:کمی خوشبینانه تر به قضایای دور و برم نگاه می کنم،با خودم می گم یه روزی همه چی همونی میشه که می خوام!
2.ارتباطم رو با آدم هایی که حس منفی با حرفاشون بهم میدن کم کردم !
3. سعی کردم زمان هایی که در اوج ناراحتی هستم با گریه کردن خودم رو خالی کنم و بعدش احساس شادی جالبی داشتم.
4.به سراغ کارهایی رفتم که از انجامشون می ترسیدم و غلبه بر ترس باعث شده شادی رو حس کنم.
5.در کارهایی مثل نقاشی و ... که قبلا باعث شادیم بودن تنوع و تغییری ایجاد کردم تا یکنواخت نباشن و باز هم حس شادی رو از انجامشون داشته باشم.
زندگی همین 2 روزه....چه بهتر که با حس خوب شادی سپری بشه.

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

همدم...


تقدیم به همدم و عشقم که روزی ده ها بار این ترانه رو زیر لب فقط به عشق اون زمزمه میکنم
دوسست دارم 

کنارم هستی و اما دلم،تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
...

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

خبری نیست...

هر روز این ترانه رو گوش میدادم اما هیچوقت توجه نکردم که چی میخونه،اما امروز گوشم نبود که اونو میشنید
دلم بود و چشمانم که...


عشق ِ من ، لحظه ی آغاز ِ من
بیا باز ، بشو هم آواز ِ من
ببین عشق ِ من ، توی سینه ام نفس نیست
نفس من باش ، نفسم ، نیاز ِ من
صدا کن ، منو باز بی بهونه
منو نگاه کن ، دوباره عاشقونه
بیا که امشب ، برامون فرصتی نیست
بیا با هم باز ، پر بکشیم شبونه
بیا با هم باز ، پر بکشیم شبونه
بیا با هم باز ، بسازیم آشیونه
خبری نیست ، خبری نیست
مثه امشب که شبی نیست
اومده دیگه جونو عُمرم
بین مون فاصله ای نیست
باشه دردا ، برای فردا
نمیدم تو رو به دنیا
حال خوب ِ امشب ما رو
نگیر از ما خدایا
عُمر ِ من ، تنها بهونه ی من
بیا باز بشو هم خونه ی من
چرا تو دستام ، دستای کسی نیست ؟
آخه تویی تو ، فقط تو سینه ی من
دوباره ، تنگ ِ دلم دوباره
جاده ها ، تو رو یادم میآره
هوای شرجی ، جنگل ِ خیس و دریا
بیا که امشب ، منتظرن جاده ها
بیا که امشب ، منتظرن لحظه ها

Lost


خوب اینجا دفتر خاطراتم نیست که از تمام اتفاقات و احساساتم بنویسم. اما آدم گاهی دوست داره یه حرفایی رو تنها به یه دفتر بی جون نزنه! به چیزی بزنه که قلب و روح داره.به یه موجود با احساساتی شبیه خودمون! 
سوالی که این روز ها توو ذهنمه اینه که چی کار کنم که مثله دوران کودکیم بیشتر اوقات رو خوشحال سپری کنم؟! نمی دونم چرا جذابیت های خیلی چیزها از زندگیم پر کشیدن و رفتن! جذابیت کشیدن یک نقاشی،رقصیدن،حفظ ارتباط با دوستانم،بر قراری ارتباط با یک دوست جدید، تماشای برنامه های تلویزیون،ادامه دادن کلاس ویولن،سکس،احساس عشق، حتی چیز هایی که تازه تجربه کردم مثله نوشیدن مشروب.......! چرا کارهایی که برام جذاب بودن و خوشحالم می کردن دیگه مثله قبل نیستن.
احساس می کنم همه چیز تکراری شده یه تکرار مسخره و بدون هیجان!
وقتی به علی گفتم چند وقته خوشحال نیستم بهم گفت هیچ وقت خوشحال نبودی! :(
ولی این حرف درست نیست من خوشحالی رو تجربه کردم که الان فقدانش رو حس می کنم.چرا کامران وقتی اسم قلیون به گوشش می خوره مثله یک بچه ذوق می کنه و دهنش آب می اُفته....اون موقع من به این فکر می کنم که جایگزینی انتخاب کنم که مثله قلیون ِ کامران خوشحالم کنه اما چیزی پیدا نمی کنم.....
قبل اینها داداشم باعث خوشحالیم بود...با کارهاش با حرفاش با بازی هامون! از وقتی ازدواج کرد حالا اون خوشحالی نصیب همسرش شده .... و من جایگزینی به جذابی داداشم پیدا نمی کنم! چیزی که از ته قلب خوشحالم کنه !خوب اینکه همسر یا دوستی مثله داداشم پیدا کنم تا مثله اون خوشحالم کنه شاید امکان پذیر نباشه چون داداشم یه دونست !!!
بلد نیستم حتی ادای خوشحالی رو در بیارم .... هر جایی که با علی می رم و مردم منو اون رو مقایسه می کنن ...!به علی می گن: دوستتون انگار بی حال هستن! ایشون چقدر کم حرف هستن!؟ گرما زده شدن ایشون؟ فروشنده یک بوتیک،صاحب سوپر مارکت،دوستاش ...یه جمله ای می گن که من می دونم تنها دلیلش خوشحال نبودن منه! من این رو می دونم که خیلی چیز ها دارم توو زندگیم که شاید بقیه آرزوی داشتنش رو داشته باشند و مایه خوشحالیشون باشه! اگه می تونستم اونا رو بهشون می دادم تا خوشحال باشند اما چیزی رو داشته باشم تا من رو خوشحال و راضی نگه داره ولی نمی دونم اون چیه و چطور به وجود میاد،از کی باید بگیرمش؟! آدم هایی که میشناختم و آدم های جدیدی که توو هفته پیش دیدم :علی ،کامران، هوداد، مسعود،آرش،محمد، جیران، آروین،مهرداد،سپهر،علیرضا....... کارهایی که انجام دادم :مسافرت، آشپزی ،خرید لباس ،کفش، ظرف،کادو !شوخی و خنده های زورکی! سکس، رقص، مشروب!
هیچ کدوم نتونستن منو از ته قلب خوشحال کنند و حس هیجان و سر زندگی به من بدند!!!!! احساسا تم رو از دست دادم! هیجانم! ذوقم به تجربه چیز های جدید، ادبم،حیا،مهربونی،دینم،احترامم به دیگران،زیبایی درونم.....................! دیگه اون علیرضای گذشته نیستم............. خودم رو گم کردم.

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

باتلاق...

خيلي دلم ميخواد با خودم هم رو راست باشم.همونطور که به ديگران توصيه ميکنم و ازشون ميخوام تا با خودشون صادق باشن و واقع بين...
در ذهنم زندگي با واقع بيني،شيرين تر ميشه.
براي من که فقط به همين دنيا اعتقاد دارم،واقع بين بودن يعني استفاده از زمان و پرهيز از خيال پردازي و ايدئاليستي برخورد کردن با موضوعات و تصميم گيري هاي زندگي.ولي...
وقتي به کارنامه ي پايان ترمم نگاه ميکنم،وقتي به زمانايي که بيهوده در گذر هستن نگاه ميکنم...وقتي به روابط پوچ و خنثي فکر ميکنم...حس ميکنم،توو يه باتلاق گير افتادم که به جاي لجن،توش پر از بي ارادگي ها،توهم و بهانه هاست...
راستي...ما کجاي اين اراده هستيم؟؟؟

 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

شاهزاده خیالی

دیگه دنبالش نمی گردم....اصلاً دنبالش گشتن بی معنیه!

دیگه حتی منتظرش هم نیستم که خودش بیاد !!! تا الانِش نبود ....از این به بعدهم نباشه بهتره!

حتماً کنجکاو شدید درباره کی دارم صحبت می کنم؟!

شاهزاده ی من! شاهزاده ی رویاهام...مردی قوی هیکل با جذبه و غروری مردانه ... چهره ای با زوایای منحصر به فرد و لب هایی به سرخی سیب ! چشمهایی نافذ به رنگ سبز دریایی و مژه های فر دار بلند....پوست سفید و مهتابی...... قلبی به روشنی خورشید و روحی به سبکی پَر ...این ها خصوصیات شاهزاده من بود!

توو رویاهام یه مدتی باهاش زندگی کردم.....هر روز صبح که از خواب بیدار می شدم یه کاغذ کنار تختم می دیدم که توش یه شعر زیبا برام نوشته بود و من از خوندنش احساس وجود می کردم. اونقدر با من مهربون و خوب بود که وقتی کنارم بود معنای بدی رو فراموش می کردم.نگاهش پر از تمَنا و لب هاش مملو از خواهش عشق.وقتی کنارش بودم از آرامش زیاد حس سبکی یک پَر رو در هوا داشتم که هیچ وقت به زمین نمی رسید و فقط توو هوا تاب می خورد ......احساس خوبی بود

شاهزاده ی من سپردمت به باد ...برو و دیگه حتی به رویا های من نیا!

الان مردی رو دارم که نمی دونم چطوری وارد زندگیم شد ...عاشقانه و پاک دوستم داره.....می دونم شاهزاده ام نیست اما با گرفتن دستش احساس امنیت می کنم....و توو آغوش گرمش آسوده می خوابم و وقتی بیدار می شم می بینم توو زندان تنش قفل شدم ، من عاشق این اسارتم...

هر وقت می رم پیشش برام میوه ای رو که عاشقش هستم می خره ...سیب سبز و سرخ...سیب های رسیده و خوشمزه

براش غذا می پزم ...برام غذا می پزه..غذا هامون با بقیه فرق داره چون یه ادویه خاص بهش اضافه می کنیم....ادویه عشق

از خنده هاش دلم شاد میشه و از گریه هاش دلم غمگین.

از بوسه هاش وجودم لبریز از شهوت میشه و از مُعاشقه باهاش احساس رضایت و آرامش دارم.

همین مرد برام کافیه! حتماً عاشقش هستم که از رابطه باهاش راضی هستم.

پس شاهزاده ام از خاطرم برو ...که نه اومدنی توو رفتنت بود نه رفتنی توو اومدنت چون وجود نداشتی !

مردَم با من بمون که از شاهزاده ی خیالیَم بیشتر بهت نیاز دارم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

سال 1390

سلام به دوستای گلم

سلامی به امید سلامتی شما و خوشبختی واقعی تک تکتون

توو آینه نگاه می کنم ،یه علیرضا می بینم که نسبت به سال قبل خوشتیپ تر و خوش هیکل تر شده....ولی باید از خودم بپرسم آیا روح و درونم هم خوشگل تر شده؟! توو این سالی که گذشت چقدر تونستم عادت ها و اخلاق های بدم رو کنار بگذارم و تغییری مثبت در درونم ایجاد کنم؟!!

امسال ازدواج کردم و تعهداتی جدید در خودم احساس کردم که باید بهشون پایبند باشم! نمی دونم تا چه حد پایبند بودم و همسرم از من تا چه حد راضی هست ؟! یه بخشی از وجودم همیشه از این تعهدات دوری می کرد به خاطر همینم 2 سال با کسی در ارتباط جدی نبودم و احساس راحتی می کردم! البته اشتباه نکنید تعهد از نظر من فقط به سکس و ارتباطات جسمی خلاصه نمیشه! تعهد داشتن به همسر کار سختیه و قدرت می خواد ...توان می خواد و اعتقاد!

 حفظ احترام همسر یکی از اون تعهدات به حساب میاد ....

خیلی از ما ها فرقی نمیکنه که گی باشیم یا نا گی( همون استریت منظورمه  ;)) نمی دونیم همسر بودن چه تعهد سنگینیه!همسر بودن تنها به معنی غذا پختن، تمیز کردن خونه،شب کنارش خوابیدن و ... نیست!  من با گفتن این حرف ها نمی خوام شما رو از این رابطه مقدس و تعهداتش بترسونم !! این نوع رابطه در کنار تعهداتش آرامشی رو براتون به ارمغان میاره که هیچ رابطه ای نمی تونه!! آرامش ،امنیت،سلامت روحی و جسمی،توو یه کلام زندگی!

اما این ها میسر نمیشه مگر با گذشت و تلاش هر دو طرف.

اگه مطمین نیستید که توانشو دارید اصلا ً رابطه ای رو شروع نکنید و اسم همسر روو هم نذارید! به عنوان برادر باشید ..دوست ...سکس فرند یا هر چیزی که از اون طرفتون انتظار دارید و اون هم می خواد!فقط همه چیز دو طرفه باشه!!!!



چیز دیگه ای که تو این نوع رابطه به ذهنم می رسه اینه که شک و دودلی رو کنار بگذارید! به همسرتون حس اعتماد بدید! یعنی اینکه نشون بدید بهش اعتماد دارید! اعتماد داشتن خالی کافی نیست.

برای اینکه توو رابطه همسریتون احساس رضایت داشته باشید قبل از بستن پیمان زناشویی از عقایدش با خبر بشید !!! اختلاف سلیقه شاید زیاد مشکل ساز نباشه،اما اختلاف عقیده های شخصی از جمله دینی،تربیتی و.... مشکلاتی  رو به وجود میاره که به این سادگی ها حل شدنی نیست.

خوشبختانه ما گی ها مشکلات خانوادگی که استریت ها دچارش هستند نداریم ولی بدبختانه مشکلات دیگه ای داریم....یکیش دوستانمون هستند که نقش فامیل رو برامون دارن و بیشتر وقتمون و تفریحاتمون رو با اون ها می گذرونیم!

اما گاهی بدتر از همون فامیل ِاستریت ها میشن ،این دوستان همجنس گرای ما!

ازتون عاجزانه خواهش می کنم خاله زنک بازی و دو رویی و دو بهم زنی رو کنار بگذارید ...این ها بدترین اخلاقهایست که زندگی زناشویی دیگران رو مورد حمله قرار می ده! سعی کنید حرف دوستتون رو توو دلتون نگه دارید ،اون به شما اعتماد کرده!با گفتن حرفهاش به دوست صمیمیتون به اعتمادش خیانت می کنید،چون دوستتونم یه دوست صمیمی دیگه داره که به اون بگه!

تمسخر و خندیدن به یه نفر شاید برای لحظه ای لذت بخش باشه !اما به بهای چی؟ شکستن دل یکی دیگه؟! اون خنده به خدا لذت بخش نیست !!!!!

بازم انگار دلم پره! ولی شما و من دیگه بزرگ شدیم ،می تونیم خوب و بد رو تشخیص بدیم ! فقط 5 دقیقه کافیه که بشینید جلو آینه و سعی کنید درونتون رو با چشم دل ببینید مثل من... نکات منفی درونتون رو بشناسید و رفعشون کنید و به نکات مثبت وجودتون افتخار.

سال 90 ... انگارهمیشه منتظرش بودم چون یه صفر داره و اونم نشونه اینکه آغاز یه دهه جدیده! تا ده سال بعد من میشم 32 ساله! حتی فکرشم نمی تونم بکنم یه روزی 32 سالم بشه!!! اما واقعیته،با بیشتر شدن رقم این سالها سن ما آدما هم زیاد میشه.....مهم نیست که سنمون زیاد بشه،مهم اینکه روحمون چه رابطه ای با رقم سال داره؟رابطه مستقیم یا عکس؟ اُمید وارم روح همتون رابطه مسقیم  با رقم سالهای زندگیتون داشته باشه و روحتون بزرگتر بشه ...اونقدر بزرگ که قدرت پرواز داشته باشه! به نظر من هیچ چیز زیبا تر از پرواز نیست...نظر شما چیه؟

عیدتون مبارک ،تعطیلات خوب و پر از خاطره های رنگارنگ براتون آرزو می کنم.این گل های رنگین کمونی نا قابل رو از من و علی مهربونم بپذیرید ..... 

 

دوستدارتون علیرضا

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

اجتماع گریزم کردین با این جامعتون!


واقعاً زندگی توو این شهر و کشور برام سخت شده....شایدم این دنیا!
نمی دونم جایی رو این کره خاکی پیدا می شه که با احساس آرامش زندگی کرد؟ یا باید چشم به اون دنیا بدوزیم که وضعیتش نا معلوم تر از این دنیاست!
هر روز مردمی رو می بینم که حالم ازشون به هم می خوره! بسیار بی فرهنگ و بی ادب! می رید تظاهرات می کنین؟! برای چی؟! چه چیزی رو می خواید تغیر بدید؟!!!!!!!!! برید فرهنگتونو درست کنید! باور هاتونو تغیر بدید که بوی گند پوسیدگیش زندگی ما رو هم خراب می کنه! فکر کردید با تغیر این نظام چی عایدتون میشه؟!!!!
خیالتون راحت!!مردم همون جوری که قبلاً بودن می مونن با همون تربیتو با همون فرهنگ اصیلی که دم از ایرانی بودن و آریایی بودن می زنن! فقط 4 تا قانون عوض می شه!
پسره توو دانشگاه فرق گِی با دو جنسه رو نمیدونه!!! یعنی باید چنین شخصی بره بمیره تا اینکه بیاد به یه مشت مزخرفات استادا گوش بده! هر استادی اول کلاس میاد یه طومار شکایات از رییس دانشگاه و مردم و مملکت و هزار تا چیز دیگه که به من ِ دانشجو مربوط نمیشه سخنرانی می کنه!! این همه توو فیلمای خارجی دیدم یه استاد یا یه معلم با علم و دانش و رفتارش زندگی یه دانشجو رو زیر و رو می کنه به سمت خوشبختی سوقِش میده! اما اینجا بر عکس ِ...آرزو به دل موندم یه دونه از اون اُستادا رو ببینم!مَرده سوار ِ موتور با سرعت وسط خیابون ترمز می کنی دستِ منو ببینی که توو دستِ یه مَرده!!!!!!!!!! واقعا این دست گرفتن مردا اینقدر تعجب داره که وسط خیابون در حِین حرکت ترمز کنی!!! حالا 100 بار هم بر می گرده نگاه می کنه چشاشو می ماله ببینه درست دیده یا نه!!!!! خدایااااا کجا دارم زندگی می کنم؟!!!!!
آره منم بودم این همه شکایت می دیدم خسته می شدمو بقیه متن رو نمی خوندم.....ولی چه کنم دلم پُره! با این وضعیت ترجیح می دم گوشه گیر باشم ...این گوشه گیری رو به هیچ بهایی به اجتماعی بودن توو این جامعه نمی فروشم। آدم اجتماع گریزم! شدم! این اجتماع باعث شده این طور بشم! اصل ذاتم طوریه که خیلی هم دوست دارم با هم نوعم یعنی انسانها رابطه داشته باشم!اما انسانی نمی بینم اطرافم..........
اصلاً هم تعصبی به خاک وطنم ندارم ....چون هیچ چیز مثبتی برام نداشته تا الان! تعصبم به کشور و خاکی هستش که توش احساس امنیت و آرامش کنم!
چه کنم با خستگی تمام نشدنی این دنیا !؟ :(

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

14 فوریه 25 بهمن و...!!!!!

امروز صبح پا شدم تا دومین پست خودم رو به مناسبت روز عشق و تبریک این روز به عشقم بزارم.
وقتی صفحه ی وبلاگمو باز کردم متوجه شدم که برادرای سایبری زود تر از من از خواب بیدار شدن!
خب! این وبلاگ هم فیلتر شد اما حکایت همچنان باقیست...
فعلا قصد جا به جا کردن وبلاگمو ندارم چون اکثر دوستان از فیلتر شکن استفاه میکنن.
این پست رو برای دوستانم گذاشتم تا بدونن در کشورمون اصلا و ابدا،نه دیکتاتور داریم و نه سانسور و خفقان!
اینجا ایران است...25 بهمن 89...

روز عشق مبارک



امروز رو که به عنوان روز عشق در دنیا معروف شده به علیرضای عزیزم تبریک میگم..
علیرضای عزیزم،روز عشق من همه ی روز ها و ساعت هایی هست که در کنار تو باشم..
دوستت دارم
علی