۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

together with Love (علیرضا & علی)

علی: سلام علیرضا جونم، خوبی عشقم؟
علیرضا: سلام علی مهربونم...مگه میشه پیش تو باشمو خوب نباشم :)
علی: عشقم نمیدونم چرا الان که توو بغلمی باز دلم واست هی تنگ میشه...
میخوام هی ببوسمت تا باور کنم پیشمی...
علیرضا: منم می خوام توو چشمای نازت خیره بشم تا باور کنم این لحظات زیبای زندگیم حقیقت دارن!
علی : باورم نمیشه  دارم توو آغوش عشقم توو وبلاگم پست میزارم! یه بوس به گردنت میزنم و با دستام مینویسم... نه! انگار با دلم مینویسم...کاش یه قلم پیدا میشد تا احساس این لحظات زیبای زندگیمو میتونست بنویسه و جوهرش از خجالت خشک نشه...
علیرضا : اقرار می کنم که عاشقت شدم و این عشق عظیمم به تو رو هیچ وقت توو زندگیم تجربه نکرده بودم ....تو عشق جاوید من هستی و همیشه این عشق توو قلبم به همین اندازه باقی می مونه...چون مطمئن هستم عشق بین ما یه عشق پاک و زیباست .
علی: الان که دارم مینویسم و داری بهم میوه میدی یا منو میبوسی دلم میخواد لحظه هام قلم داشتن تا زیباییه با تو بودنو ثبت کنن...
مدت ها میگذره که پستی نذاشتم...خوشالم که بعد هفته ها پیش تو دارم مینویسم..
دست توو دست تو...
با بوسه های گرم تو...
و نگاه معصوم و پاکت...
دوسست دارم علیرضای من...عشقم...
عشقمی نه بخاطر عشقت به من...به خاطر مهرت تووی دلم...