۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

گنجشک (علیرضا)


امروز عصر رو تختم دراز کشیده بودم و از پنجره کنار تختم به بیرون خیره شده بودم و همین طور که فکر می کردم یه گنجشکی روی سیم برق نشست و به من نگاه کرد با صدای جیک جیکش افکار مغشوش منو به هم زد ...دیدم چقدر به این گنجشک کوچولو حسودیم میشه ! تنها دغدغه ای که توو زندگی کوتاهش وجود داره احتمالاً تأمین خوراک خودشو جوجه هاشه!
نمی دونم شاید زندگی این گنجشک کوچولو از منم سخت تر باشه ..شایدم آسون تر ....من که از دلش خبر ندارم ...انگار دارم می شم مثل بقیه آدما که فقط ظاهر امر رو می بینن!
با این حسودیم حتماً خدا خندش می گیره و به فرشته هاش میگه انسانی که از همه موجودات برتر آفریدمو ببینین به یه گنجشک حسودیش شده! کاش به خودم حسودیم می شد....از نظر خیلی ها بهترین زندگی رو دارم ...شاید باید واقع بین تر باشم !