۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

باتلاق...

خيلي دلم ميخواد با خودم هم رو راست باشم.همونطور که به ديگران توصيه ميکنم و ازشون ميخوام تا با خودشون صادق باشن و واقع بين...
در ذهنم زندگي با واقع بيني،شيرين تر ميشه.
براي من که فقط به همين دنيا اعتقاد دارم،واقع بين بودن يعني استفاده از زمان و پرهيز از خيال پردازي و ايدئاليستي برخورد کردن با موضوعات و تصميم گيري هاي زندگي.ولي...
وقتي به کارنامه ي پايان ترمم نگاه ميکنم،وقتي به زمانايي که بيهوده در گذر هستن نگاه ميکنم...وقتي به روابط پوچ و خنثي فکر ميکنم...حس ميکنم،توو يه باتلاق گير افتادم که به جاي لجن،توش پر از بي ارادگي ها،توهم و بهانه هاست...
راستي...ما کجاي اين اراده هستيم؟؟؟

 

هیچ نظری موجود نیست: